زندگی عجیب مرد کرمانشاهی با خزندگان مرگبار؛ مار ضامن وامم شد!
به گزارش اخذ ویزا، یک خانواده کرمانشاهی که با مار های سمی زندگی خوب وخوشی دارند ازحضور همیشگی مار ها در خانه و بازی با آن ها می گویند.
خراسان در ادامه نوشت: هرازگاهی خبری می خوانیم و می شنویم درباره زندگی مسالمت آمیز انسان ها با حیوانات خطرناک. به تازگی ویدئویی منتشر شده است از محیط بانی که سه پلنگ برای خوابیدن کنار او با هم رقابت می نمایند. چهارسال پیش یک خانواده مقدونیه ای، عکس هایشان از رفاقت با گرگ ها را منتشر کردند. همه مان کلی نمونه های خارجی و داخلی دیگر سراغ داریم و چطور ممکنه؟، اولین سوالی است که همواره در برخورد با چنین مواردی برای مان پیش می آید.
در این پفراینده، سراغ خانواده ای رفته ایم که با مار های سمی، زندگی خوب و خوشی دارند. خانواده ای چهار نفره که چنان با مار ها اُنس گرفته اند که گویی سال هاست مار در خانه آن ها اجاره نشین است. آن ها مار هایی را در خانه نگهداری می نمایند که برخی هایشان 5 سال است که در کنار خانواده مروتی، روزگار می گذرانند. خبر، البته تازه نیست و چندسال پیش درباره اش چیز هایی شنیدیم، ولی این اولین بار است که گفت وگوی مکتوب مفصلی درباره این خانواده ماردوست منتشر می گردد. شاید جواب سوال چطور ممکنه؟ را هم در پفراینده امروز و در تبادل نظر با اعضای خانواده مروتی پیدا کردیم.
زندگی با مارها، بازی با مرگ است
خانواده مروتی ساکن روستای فیروزه از توابع شهرستان روانسرِ کرمانشاه هستند. آقای خداداد پدر خانواده است، 41 ساله، گاودار و شیفته مارها. ایشان و دو فرزندش از تجربه زندگی با مار ها برای مان می گویند که در این پفراینده خواهید خواند.
10، 12 تا مار در خانه داریم
از آقای مروتی می پرسم چطور جرئت می نمایند مار به خانه شان راه بدهند و می گوید: من و زن و بچه هایم استعداد خدادادی داریم که هیچ موجودی، درنده و خزنده و گزنده، آسیبی بهمان نمی رساند! حتی گرگ به ما حمله نمی نماید. من خیلی عشق و علاقه به حیوان دارم، اندازه بچه هایم. تا الان هم کاری ننموده ام که خدا خوشش نیاید و این دوستی با حیوانات، موهبتی است که خدا به من داده است.
حالا 10،12 تا مار توی خانه داریم؛ نه که مال خودمان باشند، مهمان مان هستند. در منطقه ما، مار زیاد است. من شب ها می روم قرارگاه مارها. چندتاشان را می گیرم، می آورم خانه. چند روزی مهمان ما هستند و با هم بازی می کنیم. بعد هم برشان می گردانم به طبیعت. از بقیه حیوانات هم نمی ترسم، ولی به خانه نمی آورم شان، چون غذای مخصوص می خواهند و دین شان می ماند گردنم. مار، اما غذای خاصی نمی خواهد. این جا موش زیاد است، برای شان موش می گیرم.
می پرسم چطور فهمیدید با مار می گردد رفاقت کرد، تعریف می نماید: بیست و دو، سه سال است که فهمیده ام هیچ جانوری به من حمله نمی نماید. حتی سگ های وحشی وقتی به سمتم می آیند، رام می شوند و کاری به کارم ندارند. برای خودم هم عجیب است و همواره از خودم می پرسم این چطور سهمی است که خدا به من داده. همه چیز از یک خواب، آغاز شد. قبل از این ماجرا، خیلی از مار می ترسیدم.
از مهارتم برای نجات مردم استفاده می کنم
به هرحال، مار سمی و خطرناک است. می گویم تا حالا اتفاقی برای تان نیفتاده؟ جواب می دهد: الحمدلله تا الان مار ها هیچ آسیبی بهمان نرسانده اند. البته خودمان می دانیم این کار، بازی با مرگ است. یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی (مکث می نماید). پشیمانی هم ندارد، نیش بزند دیگر همه چیز تمام است، اما نمی زند.
من، با مار ها خوش رفتاری می کنم. تا الان خیلی ها پیشنهاد خرید و فروش و زهرگیری بهم داده اند، ولی دوست ندارم از این کار ها بکنم. به من بگو یک میلیارد می دهم، یک مار برایم بگیر. اصلا این کار را نمی کنم. عشق و علاقه ام به مار ها قیمت ندارد. یک جفت مارِ قبرستان داشتم، از دیدن شان وحشت می کردی. تو یک قبر قدیمی دیدم شان.
آوردم خانه، یک جفت مهره برایم گذاشتند. از مهره مار، برای طلسم های مختلف استفاده می نمایند، ولی من مهره ها را نگه نداشتم. بردم توی قبرستان دفن کردم که دست نااهل نیفتد. آقای مروتی می گوید از توانایی اش برای یاری به دیگران هم استفاده می نماید: تا حالا جان خیلی ها را نجات داده ام.
همین پریشب دو تا مار جعفری، رفته بود تو جالباسی خانه ای. دو و نیم شب بود که بهم زنگ زدند، مار ها را گرفتم و در طبیعت رها کردم. در منطقه خودمان، همه شماره من را دارند. زیاد پیش می آید که مار به خانه ها برود و همواره به من زنگ می زنند تا جان شان را نجات دهم. من هم از این توانایی ام برای یاری به دیگران، دریغ نمی کنم.
مار، ضامن وامم شد
گرچه مارگیری خانواده مروتی برای اهالی روستا و آشنا های دور، مفید و جالب است، ولی حدس می زنم دوست و آشنا های نزدیک، خیلی از مار دوستی این خانواده استقبال ننمایند.
آقای مروتی، حدسم را تأیید می نماید: اطرافیان می گویند از مارگیری دست بکش، چون دیده اند که خیلی قدیمی ها از نیش مار مردند و جان خودشان را از دست دادند. خودمان یک سال پیش گاوی داشتیم که مار نیشش زد. پنج دقیقه طول نکشید گاو بیچاره از پا درآمد و جلوی چشم مان هلاک شد. خلاصه که مردم، می ترسند. هیچ کس بدون هماهنگی خانه ما نمی آید. زنگ می زنند، قسم می دهند و خواهش می نمایند که مار ها را جمع کن، می خواهیم بیاییم خانه تان. البته من هم گاهی شیطنت هایی می کنم که دیگران را می ترساند.
پنج، شش سال پیش می خواستم وامی بگیرم. هر روز می رفتم، اذیت می کردند و نمی دادند. فکری به سرم زد. گفتم این طوری فایده ندارد، باید یک کار اساسی بکنم. چند تا مار جعفری، از آن هایی که صدا دارند، گذاشتم توی شال لباسم. رفتم بانک، دوباره درخواست کردم و باز گفتند نمی گردد. مار ها را رها کردم و به رئیس بانک گفتم اگر امروز این وام را به من ندهید، مار ها همین جا می مانند. دیگر خودتان می دانید! مبلغ وام، پنج میلیون تومان بود. قسمم داد که مار ها را ببر، پنج تومان را از جیب خودم بهت قرض می دهم. دیگر این که من اصلا کرایه ماشین نمی دهم. می گویند تو فقط مار بیرون نیاور، هرجا بخواهی می بریمت. تابلو شدم همه جا. ولی هیچ آسیبی به کسی نمی رسانم و گاهی فقط درحد شیطنت است.
سم مار روی خونم تأثیری ندارد
کنجکاوم بدانم در این مدت همزیستی با مارها، آنالیز و تحقیقی روی این خانواده اجرا شده است یا نه. آقای مروتی تعریف می نماید: یک بار از اخبار استان آمدند خانه مان. کارشناس آوردند که ببینند مار ها واقعا زهر دارند یا نه. بهشان ثابت شد که سمی اند. آزمایش هم داده ام.
خون ازم گرفتند، ریختند توی یک کاسه. زهر مار را هم گرفتند و ریختند روی خونم. دیدی خون مثل جگر می گردد؟ مال من، نشد. یعنی لخته نشد. دیگر باور کردند. می پرسم بچه ها هم آزمایش دادند که می گوید نه. فکر می کنم شاید بستگان درجه یک آقای مروتی هم چنین خصوصیتی داشته باشند، البته مطمئن نیستم اسم دقیقش خصوصیت باشد.
شرح می دهد: به جز من در خانواده مان هیچ کس دیگری این توانایی را ندارد. پدرم را سه، چهار بار مار نیش زد و اصلا به خاطر مارگزیدگی فوت کرد. برادر ندارم. خواهرهایم هم از مار می ترسند. می پرسم نظر همسرتان چیست، می گوید: علاقه ای به مار ندارد، ولی نمی ترسد. در این سال ها عادت نموده است دیگر.
از پشه می ترسم، اما از مار نه!
فرزند کوچک خانواده می گوید که من مار ها را دوست دارم، می بوسم شان، می اندازم شان دور گردنم. هستی، 15 ساله است. هنوز انتخاب رشته ننموده، دوست دارد تجربی بخواند و بعد هم پزشک یا پرستار گردد. هستی، توی تیم پدرش است و ارتباطش با مار ها نه از سر عادت که از روی علاقه است.
پدرت برایم تعریف نموده که تو خیلی با مار ها رفیقی. درسته؟
من مار ها را دوست دارم. می بوسم شان، می اندازم شان دور گردنم. برخی وقت ها هم مار ها را می برم بیرون که با دوست هایم بازی کنم، ولی آن ها می ترسند و فرار می نمایند.
تا حالا شده دلت بخواهد ماری را به طبیعت برنگردانی و برای خودت نگه داری؟
آره. دیشب بابا یک مار آورد برایم، خیلی دوست داشتنی بود. دلم می خواست مال خودم باشد، ولی فرار کرد.
چطوری مطمئنی مار ها بهت آسیبی نمی رسانند؟
مار ها دوستم دارند. باهاشان حرف می زنم. برای شان اسم انتخاب می کنم، مثلا اسم یکی شان نی نی است.
اولین بار کی با یک مار روبه رو شدی؟
دو سالم بود. اخبار استان هم نشانم داد. کار های بابام را که تماشا می کنم، جرئت می گیرم.
از هیچ حیوانی نمی ترسی؟
چرا از موش و پشه می ترسم. بابا برای مار ها موش می گیرد. خالد نمی ترسد، ولی می گوید کثیف است. مار، کاری بهم ندارد.
عجیب نیست که از حیوانات بی خطرتر و کوچک تر از مار می ترسی؟
(با خنده) چرا! ولی خوب این طوری است دیگر.
تفریحت چیست؟
خانه را تمیز می کنم و با مار ها سرگرمم. تقریبا همه اوقات روزم، همین طور سپری می گردد.
اولین بار در 8 سالگی به مار دست زدم
فرزند عظیم خانواده می گوید که آرزو به دل مانده یک بار پدرش به جای مار برایش اسباب بازی بخرد.
خالد، 19 ساله است و پشت کنکوری. انسانی می خواند و دوست دارد دبیر گردد. خالد مثل مادرش علاقه ای به مار ها ندارد، ولی، چون از بچگی با آن ها عظیم شده است، دلیلی برای ترسیدن و احتیاط کردن نمی بیند.
اولین بار چطور با مار روبرو شدی؟
یک روز با پدرم رفته بودیم کوه. سنگ عظیمی روی کوه منطقه مان هست که بهش می گویند سنگ ماران، چون کلی مار زیرش زندگی می نماید. بابا گفت مار سیاه زیرسنگ را بردار. آن زمان هشت سالم بود و اولین باری بود که به مار دست می زدم. راستش علاقه ای به خزنده ها ندارم، ولی، چون از سن کم با آن ها زندگی نموده ام، ترسی ندارم و بهشان عادت نموده ام.
دوستانت درباره عادت خانوادگی شما به معاشرت با مار ها چه نظری دارند؟
از دور من را می بینند، فرار می نمایند (با خنده). بهم می گویند این کار را نکن، خطرناک است، ولی من یک گوشم در است و یکی، دروازه، چون می دانم که خطری برایم ندارند.
تو هم مثل پدرت، به مارگیری مشهوری؟
بله، تا حالا جان چندین نفر را نجات داده ام. در محل مان من را می شناسند و اگر خطری باشد، خبرم می نمایند. برخی وقت ها هم شیطنت می کنم. مثلا معلمم را تهدید کردم که اگر نمره ندهد، مار می برم سر کلاس. البته هیچ وقت چنین کاری نمی کنم. طرف می ترسد قلبش می گیرد، دردسر درست می گردد.
بیچاره دانش آموز های آینده ات!
آره، (با خنده) هر روز چند تا مار می گذارم لای کتاب ها و با خودم می برم مدرسه برای دانش آموز های حرف گوش نکن.
تفریح تو و بچه های هم سن و سالت در روستا چیست؟
بچه های این جا یا تراکتور دارند یا می فرایند پیش گاو و گوسفندها. این تفریح شان است. سرگرمی من هم مار است. توی خانه آزادند و باهاشان بازی می کنم.
پدرت هم گفت با مار ها بازی می کنید، ولی من نمی فهمم چطوری. مار، حیوان بامزه یا مثلا پشمالو و بازیگوشی که نیست. چطور می گردد باهاش بازی کرد؟
والا آرزو به دلم ماند یک بار پدرم برایم اسباب بازی بخرد. توی خانه ما همواره مار بوده و خب چیز دیگری برای سرگرمی نداشتیم.
از این سال های همسایگی با مارها، خاطره ای داری؟
سیزده به در پارسال، صبح رفتیم طبیعت و چند تا مار گرفتیم. مثل همواره آوردیم شان خانه و یک کم بازی کردیم. بعد، مهمان آمد و فراموش کردیم مار ها را بگذاریم توی جعبه. شب، دور هم داشتیم شام می خوردیم. یکی از مهمان ها که خیلی چاق بود، سختش بود دو زانو بنشیند و پاهایش را گذاشته بود زیر سفره. ناگهان همسرش، چشمش افتاد به زیر سفره و فریاد زد: وای مار. آن بیچاره هم به خاطر وزن زیادش نمی توانست از جایش بلند گردد. شانس آوردیم که نیشش نزد.
نکته:
این پفراینده، یک گزارش مستند است. قلم ما، در حکم دوربین فیلم برداری، یک زندگی عجیب را برای تان روایت می نماید، بی سانسور و حذف و اضافه. پس همان طور که قرارداد فیلم های مستند را پذیرفته اید، این پفراینده را هم با نگاه بی طرف بخوانید. ما در این گزارش، چیزی را رد، تأیید و توصیه نمی کنیم. لطفا شما هم مصاحبه شونده ها را الگو، نبینید و فقط به قصه جالب شان گوش کنید. اگر فرزند کم سن و سال تان این پفراینده را خواند، برایش شرح بدهید که حیوانات سمی و خطرناک، هنوز سمی و خطرناک اند!
منبع: فرارو